جایگاه خرد در نگاه فردوسی
هرگاه که شاهنامه ی فردوسی را می خوانم، نگاه ستایشگرانه ی فردوسی نسبت به خرد مرا شیفته و مجذوب خود می کند. فردوسی گاه مانند ابیات زیر آشکارا به ستودن خرد می پردازد و گاه در لا به لای رفتار قهرمانانش این ستایش را می یابیم.
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد —- ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای – — خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی وزویت غمیست —- وزویت فزونی وزویت کمیست
کسی کو خرد را ندارد ز پیش —- دلش گردد از کردهی خویش ریش
خرد چشم جانست چون بنگری —- تو بیچشم، شادان جهان نسپری
خرد را و جان را که یارد ستود؟ —- و گر من ستایم که یارد شنود؟
سفارش به خرد
ارجمند خواندن خرد تنها به آنچه در آغاز کتاب به چشم می خورد محدود نمی شود بلکه در تمام شاهنامه ردپای این نگاه را می توان دنبال کرد… به عنوان مثال فردوسی بارها و بارها از زبان قهرمانان کتاب خود به خردورزی سفارش می کند به عنوان مثال:
سخن فریدون به سه فرزند خود زمانی که آنها را به دیدار پادشاه یمن می فرستد:
به خوبی سخنهاش پاسخ دهید — چو پرسد سخن، رای فرخ نهید
ازیرا که پروردهی پادشا — نباید که باشد بجز پارسا
سخنگوی و روشن دل و پاکدین —- به کاری که پیش آیدش پیشبین
زبان راستی را بیاراسته – –خرد خیره کرده ابر خواسته
و یا زمانی که سام فرزندش زال را به گزیدن خرد بر مال و منال پند می دهد
چنین گفت مر زال را کای پسر — نگر تا نباشی جز از دادگر
به فرمان شاهان دل آراسته — خرد را گزین کرده بر خواسته
مثال دیگر سخنانی است که قباد به قارن می گوید و پس از برشمردن اینکه مرگ بر سر راه هرکس قرار می گیرد و او آماده ی رزم است به او سفارش می کند که
سرم را به کافور و مشک و گلاب —- تنم را بدان جای جاوید خواب
سپار ای برادر تو پدرود باش – همیشه خرد تار و تو پود باش
به همین گونه است سخن گشتاسب با جاماسب آنگاه که زندگی را بدرود می گوید.
تو اکنون همی کوش و با داد باش — چو داد آوری از غم آزاد باش
خردمند را شاد و نزدیک دار – — جهان بر بداندیش تاریک دار
همه راستی کن که از راستی —- بپیچد سر از کژی و کاستی
همراهی و مشورت با بخردان:
در شاهنامه ی فردوسی همواره می بینیم که تصمیم گیری بر اساس مشورت با بزرگان و بخردان انجام می شود. ابیاتی از این دست آنچنان زیاد است که در مجال این سخن کوتاه نیست و تنها به چند نمونه از آن بسنده می کنم
چنین گفت با بخردان شهریار – که بر ما شود زین دژم روزگار
– یکی انجمن ساخت ازبخردان — ز بیداردل پیر سر موبدان –
یکی انجمن ساخت از بخردان —- بزرگان و کار آزموه ردان
بگویم بدو آنچه گفتن سزد – خرد خام گفتارها را پزد
قرین بودن خرد و فره ی ایزدی:
در دیدگاه فردوسی همواره خردورزی و فره ی ایزدی دو همسنگ جدایی ناپذیرند. زمانی که منوچهر تاج بر سر می نهد، از دین و فره ی ایزدی همزمان با نیک بختی و خردورزی یاد می کند
منم گفت بر تخت گردان سپهر — همم خشم و جنگست و هم داد و مهر
زمین بنده و چرخ یار منست — سر تاجداران شکار منست
همم دین و هم فرهی ایزدیست – –همم بخت نیکی و هم بخردیست
و یا در بیتهای دیگری مانند این بیت می بینیم که این دو لازم و ملزومند
که باشد بدو فرهی ایزدی – — بتابد ز دیهیم او بخردی
برعکس نیز هرگاه قهرمانی پا را ازمحدوده ی خرد بیرون می نهد فره ی ایزدی از او روی برمی گرداند. در این باره بیتهایی که در وصف رفتار جمشید سروده شده به روشنی این موضوع را می رساند
برو تیره شد فرهی ایزدی —- به کژی گرایید و نابخردی
و یا زمانی که افراد به شکایت از نوذر به پیش سام آمده اند، بر می شمرند که چون او از خرد دست کشیده است فره ی ایزدی نیز از او باز خواهد گشت
جهان گشت ویران ز کردار اوی — غنوده شد آن بخت بیدار اوی
بگردد همی از ره بخردی — ازو دور شد فرهی ایزدی
همین نگاه را می توان در بیت زیر نیز دید
ز تو دور شد فره و بخردی — بیابی تو بادافره ایزدی
دعاگویی و خرد:
عمق ارجمندی خرد در دیدگاه فردوسی زمانی پدیدار می شود که نه الزاما به «گفتار» خود او و یا حتی قهرمانان کتابش بنگریم بلکه زمانی است که در «رفتار» آنها دقیق شویم. یکی از نکاتی که برای من حقیقتا جالب است این است که قهرمانان آنجا که برای دوستی، پادشاهی و یا برادری آرزویی می کنند و مثلا می توانند بگویند «عمرت دراز باد» یا «جهان بر کامت»، به جای/علاوه بر این آرزو، می خواهند که که خرد همواره با آن شخص باشد. یکی از این نمونه ها سخن کیکاووس است به رستم:
چو بشنید ازو آفرین کرد و گفت — که با جان پاکت خرد باد جفت
و یا از زبان گستاسپ می شنویم که
برو آفرین کرد گشتاسپ و گفت – — که با تو روان و خرد باد جفت
بیتهای از این دست نیز زیادند و من تنها به ذکر چند نمونه بسنده می کنم
چو دیدش فرو ریخت دینار و گفت — که با شهریاران خرد باد جفت –
بدو گفت رستم که ای نامدار — همیشه خرد بادت آموزگار –
چو بشنید دارا به آواز گفت – که همواره با تو خرد باد جفت
عشق و خرد:
فردوسی همچنین در داستان عشق رودابه و زال به همزیستی دو نیروی عشق و خرد نیز اشاره می کند آنگاه که رودابه پس از دیدن زال دل خویش را رمیده می یابد:
چو بگرفت جای خرد آرزوی — دگر شد به رای و به آیین و خوی
و همچنین در وصف زمانی که این دو عاشق به وصلی دور از چشم نامحرمان دست می یابند
همی مهرشان هر زمان بیش بود — خرد دور بود آرزو پیش بود
خردمند و شادی در گذر زمان:
فردوسی که انسان فرهیخته و خردمند را چون گنجی می داند
دلی کز خرد گردد آراسته — یکی گنج گردد پر از خواسته
و بر این باور است که این گنج، وجود انسان را می آراید به گونه ای که
سخن چون برابر شود با خرد –– روان سراینده رامش برد
و راه چاره در این جهان برای هر مشکلی استفاده از هوش و خرد است
شکیبایی و هوش و رای و خرد — هژبر از بیابان به دام آورد،
به ما گوشزد می کند که خردمند گذران بودن جهان را خوب می شناسد
بد و نیک بر ما همی بگذرد — چنین داند آن کس که دارد خرد
و چون این جهان گذرنده است، بارها می بینیم که یادآور می شود که خردمند غم آنچه را که گذرنده است، نمی خورد
جهان چون گذاری همی بگذرد – — خردمند مردم چرا غم خورد؟
و در این سرای گذرا باید که خرد را دستگیر خود سازیم
همه مرگ راییم برنا و پیر — به رفتن خرد بادمان دستگیر
زیرا که خردمند نمی میرد
همه برگ وی پند و بارش خرد – –کسی کو خرد پرورد کی مرد؟
با تشکر از دوست گرامی «راییکا»